رفتم اندر شهر گرگر ارمغان آورده ام...
از دیار مهربانانم نشان آورده ام
می رسد تاریخ گرگرقبل از زرتشتیان...
معبد زرتشت راشاهدبرآن آورده ام
بود قوم گرگری درساحل رود ارس...
حکمران بر اوردوباد و نخجوان آورده ام
گشتم ایران راندیدم همچو خاک گرگری...
باب اثبات سخن کوه نشان آورده ام
باب جنت کان غیرت مردم روشن ضمیر...
نیست درحرفم ریاهرچه بودوهست همان آورده ام
باغ رضوان را اگر خواهی همان استان بود...
ازسر کوه نشان جام جهان آورده ام
شهر گرگر همچوشمع سوزدچوانوارسهیل...
ازشهامت های انسانها زبان آورده ام
شاپوری گرگری وناظری گرگری...
بهرفرهنگ وادب عاقل کسان آورده ام
برمدارس پانهی مکتب سرای استان بود...
درس علم ومعرفت را هم زمان آورده ام
عشق قران حب یزدان مهر دین درخونشان...
آشکاراست این سخن کی من نهان آورده ام
علم وصنعت معرفت درخون خلق آزریست...
این سخن ازقلب مردم من عیان آورده ام
مکتب اش قرآن ودینش هست اسلام گرگری
حق هو گو یاعلی را بر زبان آورده ام
نظرات شما عزیزان: