هادیشهر
کلیاتی در باره محال گرگر ، تاریخ و سرنوشتاین منطقه ، بزرگان ادیبان شاعران و کلاً در باره گذشته و حال و ...مطالب خواندنی گوناگون و متنوع...
نگارش در تاريخ شنبه 19 شهريور 1390برچسب:قطعه ادبی , توسط آراز
این شعر از آقای مسعود وطنی میباشد

 

گرگرکجاست؟

شرق آزربایجان بخشی به نام گرگراست...

یعنی آن استان راچشم وچراغش گرگراست...

مردمش مهمان نواز وباسواد و نکته سنج...

نصف دانشگاه تبریز بچه هایش گرگراست...

در مرام اهرمزدا اسمش اسم اعظم است...

بر در مجلس نوشته ان نشان گرگراست...

رد شوی از دره دیز بینی یقین رضوان را...

درمیان شهرها هم باصفایش گرگراست..

میهمان آید زگنجه نخجوان و اوردوباد...

میهمانان راعموما میزبانش گرگراست...

مردمانش صاحب نام است در منطقه...

شرق ایران را ز اول مرزبانش گرگراست...

رشد فکری می دهد بر بچه های منطقه...

هم معلم دکتر و استادیارش گرگراست...

افتخار است بهر هرکس اهل گرگر بودنش...

حومه رود ارس رادلربایش گرگراست...

رو به جلفای ارس ان معدن سرشار را...

بر تمام منطقه مشگل گشایش گرگراست...

رو علمدارش ببین ان باغ های با صفا..

ان محل با صفا رادوستانش گرگراست...

اب ان رود ارس از غرب روانگردد به شرق...

هم مسیر اب را دریا کنارش گرگراست...

گر نبیند هرکسی باور کجا خواهد نمود...

کل ایران را بگردی با صفایش گرگراست...

فاش گوید گرگری درگفته هایش نبود ریا...

گرگری را هر زمان روح وروانش گرگراست..

 

نگارش در تاريخ شنبه 5 شهريور 1390برچسب:ادبی, توسط آراز

اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده در سالن پذیرایی ام ذرت بو داده می جویدم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم پای صحبتهای پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم تا آرایش موهایم به هم نخورد ، شمع هایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می شدم با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی لباسم نقش می بندند با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی بیشتر می خندیدم هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است هرگز چیزی را نمی خریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است . به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را می بلعیدم چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم
وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم: بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم دوستتان دارم 
اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ، آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم

نگارش در تاريخ جمعه 4 شهريور 1390برچسب:هنرمندان , توسط آراز

 

قدرت الله عاقلي، متولد 1347 جلفا (گرگر)
وی از سال 1360 با شرکت در کلاس های آزاد هنرستان میرک تبریز، فعالیت هنری خود را آغاز کرد و سپس به مرکز هنرهای تجسمی حوزه اندیشه و هنر وارد شد و از محضر استادان پیشکسوت این رشته و از نقاشان و مجسمه سازان مکتب سقاخانه بهره برد

 

این هنرمند تاکنون 20 نمایشگاه انفرادی برگزار و در 47 نمایشگاه و بینال های گروهی و اکسپوهای هنری در ایران، مراکش، انگلیس، اوکراین، آلمان، فرانسه و قطر شرکت کرده است.

طراحی و ساخت 43 اثر حجمی مونومان شهری و نقش برجسته در میادین و مراکز عمومی موزه ها و نیز ساخت وسایل فنی و تکنیکی سینمایی و تئاتر بر عهده داشته است. مجموعه ریشه یابی نقوش گلیم، مجموعه نقوش اسلامی، مقاله مجسمه های آهنی، جنگ در آینه کاریکاتور و نیز مشارکت در تحقیق 50 سال هنر معاصر ایران، تألیف کتاب صد سال مجسمه سازی نوین و مجموعه آثار حجمی و نقش برجسته خطوط دوره اسلامی (از حجم تا لیلی) و مجموعه آثار چاپ دستي با موضوع سي نقش سي غزل از مولانا از جمله آثار تحقیقی و تألیفی اوست.

تندیس ها


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:هنری, توسط آراز
قارا گوزلی سرو بو ئلی دلبریم
حسرتین چکدیییم جانا بری باخ
گئجه گوندوز فکریم ذکریم ازبریم
اوزولدی تاقتیم امان ، بری باخ
چوخ چکیر هیجرینی واقف خسته
لیل و نهار ، شام و سحر ، پیوسته
ای یاناغی لاله لبلری پوسته

آغزی نبات ، شکر زبان ، بری باخ