مطلع شدیم همشهری هنرمند شاعرمان بنام آقای عیسی کدیور علمداری ،که مدتها در مشهدمقدس بصورت گمنام زندگی میکرده ، دار فانی را وداع گفته و بهسرای باقی شتافته ضمن عرض تسلیت به خانواده های محترم کدیور نمونه ی کوتاهی از اشعارش را در زیر می آوریم . از کسانی که اطلاعات بیشتری از زندگی و اشعار و... دارند در قسمت نظرات با خبرمان کنند .
آی غریب مملکت آی سئودییم یار...........
ده مه کی من بورا آزیب گلمیشم
هرنه ایله میشم آللاهیم بولور .....................
اوردا دفتریمی یازیب گلمیشم
اوزون بول، اوزگویه بولدورمه منی ................
آغلادا آغلادا گولدورمه منی
آی آللاه غربتده اولدورمه منی .......
وطنده قبریمی قازیب گلمیشم
منظومه نشان داغی سروده عیسی ودادی گرگری
1 - نشان داغی ،
سنین باشون ساغ اولسون
کمکی کیمین سنین اوزون آغ اؤلسون
اتک لرین زیتون لارا باغ اؤلسون
بیزده ن ده بیر آیدان ایلدن یاد ایله
اوزاخ یولدا گؤیلوموزی شاد ایله
2 - نشان داغی ،
دلی جیران سرین سویی ایچنده
قفله قاطر کندیمیزده ن گئچه نده
منگه له لر آرپالاری بیچه نده
بیچین چیلر یورقونوخدان یاتوبدی
توتلوخ مسجد باشون عرشه چاتوبدی
3 - نشان داغی ،
اکین چی لر یرلرینی هشلردی
دره دیزده دئیرمانلار ایشله ردی
دئیرمانچی دورمگینی دیشله ردی
دستانالار لاواش چورک ییئردی
اصلی کرم شعرلرینی دییردی
4 – نشا ن داغی
ننه لرین گونده ، یون دریدمه سی
رنگلی جوراب یاشال لارین هورمه سی
یون لری تل ، ایپ ایلین گورمه سی
چَهره لردن چریخ چیریخ سس چیخار
ننه لرین گوزلرینن یاش چیخار
5 – نشان داغی ،
بایرام گونی تازا گوینه ک گیینده
نزیه لری یومورتانی ییینده
قوناقلارا خوش گلدییی دیینده
هاممی دئیر یوز بئله بایرام اؤلسون
غملر گئتسین طوی اؤلسون آرام اؤلسون
6 – نشان داغی ،
شیخ نصیرده قویولارا باخاندا
بئلچه سینی اؤز شالینا تاخاندا
تزلیغینان قویولارا آخاندا
اوزون ایپی اؤز بئلینه باغلاردی
ائمه دن یاد ایلیوب آغلاردی
7 - نشان داغی ،
خججه خالا سؤوزولاری ده ره نده
هر ده نده بیر دردیغینان ییینده
شیرین شیرین ناغیللاری دیینده
منه باخوب ققاچکوب گوله ردی
قؤنشولوقون قایداسینی بیلردی
8 – نشان داغی ،
اؤ زیوه نین سرین سرین چشمه سی
ال چشمه نین دورو سویون چیممه سی
حوری خالام دیندیرمه سی دینمه سی
آی دادی وار جویزلرین مه زه سی
شبسترین سرین سویا گوزه سی
9 – نشان داغی ، ئولکه میز آباد اؤلوب
یا شیانلار ئوره کلری شاد اؤلوب
شهریارین آدی بوردا یاد اؤلوب
انسانلارین قدرین بولن چوخ اُلسون
جهالت و نادانلوخلار یوخ اُلسون
تیرماه 1391 هادیشهر عیسی ودادی گرگری
بازمیل شهرگرگر کرده این روح وروان...
پیرهستی گرگری.دوراست راه کی توان
عشق گرگر گرفتد برسر کجادوراست راه...
بهر دیدار وطن گر راه دوراست می توان
عاشقم برخاک گرگرنیست درحرفم ریا...
گرگری گرپا نهد کوه نشان گرددجوان
عمرسررفته زمن اری کهنسال گشته ام...
اهل دل اهل قلم هرگز نگردد ناتوان
زادگاهم گرگراست هرگز فراموشم نشد...
این سخن را می نویسم ازنهان اید زبان
می پرستم خاک پاکش کی فراموشش کنم...
می نویسم نام گرگر به دفتر هرزمان
عمراگرفرصت دهد هردم به دیدارش روم...
راضیم پیک اجل انجا بگیرد ناگهان
می شوم همراه یارانم که انجا خفته اند...
دفن گردم شهرگرگرپیش یاران دوستان
خود نمی دانم کجامن میروم برزیرخاک...
خاک تهران خاک گرگر یادگرجای جهان
عاشقان راپیری ناید بروجود پاکشان...
عاشق است برعاشفان ان حی قادرومنان
شاعران عاشقان دل زنده اند تاهست نفس...
پیرمی گردندولی هرگزنباشندناتوان
من نیم شاعرولی بااهل دل افتاده ام...
خار هم رشدمی کندنزدیک گل درگل ستان
گررسم برشهرگرگربوسه برخاکش زنم...
پیرگشتم لیک میروم تاکه کنم یک امتحان
گر که گشتم پیر اماشمع دل پرمی زند...
بهر مردان وفا دردامن کوه نشان
یاد گرگر می کند هر روز صدرموسوی...
ازخدا خواهد که اید پیش یاران دوستان
گرگری رابیشتریاران زدنیا رفته اند...
فاتحه خواند مدام تاشاد گردد روحشان
بو شعری یازان میر رحیم صدر موسوی گرگری
قسم به ذات خداغنچه های گرگررا...
حصیر پاره وپاخورده ضعیفان را..
همان کلاه نمد پایمال اهل هنر...
دیارحومه گرگر مکان علم وهنر...
کنار رود ارس جایگاه شیران است...
تو ازطراوت کوه نشان چه میدانی...
دمی که به سینه نفس دارم ازوطن گویم...
محبت وطن اندردل عزیزان است...
مزار پاک شهیدان حومه گرگر...
هر انچه مانده ازعمرم وطن وطن گویم...
ادامه مطلب را بخوانید
ادامه مطلب...
حالا می پردازیم به اوضاع و احوال شهر بندری فعلی جلفا که بحث آن مشروحاً در نوشتار قبلی به اطلاع رسید مسلم است بعد از گذشت زمان و داشتن موقعیت حساس مرزی و ایجاد ساختمانها و موسسات و تشکیل ادارات دولتی بخصوص ایجاد ایستگاه راه آهن و اداره گمرک روزبروز بر توسعه و ترقی و آبادی آن و همچنین صادرات و واردات افزوده می شد قدر مسلم خود راه آهن دارای سازمان عریض و طویلی است که تا قبل از اتصال راه آهن کمتر رونقی در منطقه اصلاً مشهود نبود وجود ایستگاه راه آهن و بخصوص بعد ازاتصال آن در سال 1913 میلادی به تبریز شهر جلفا خودبخود بر وسعتش افزوده و وجود کارگران و کارکنان راه آهن و همچنین کارمندان و باربران شاغل در گمرک موجب افزایش جمعیتی و توسعه شهری گردید دیگر جای تردید نیست در کل سطح جهانی بنادر ورودی شهرها در اثر رفت و آمد و مبادلات تجاری در مرزها به تبع تاثیر موثری در وضع عمومی مناطق مذبور به جای گذاشته است و می گذارد که بندر جلفا نیز بنا به شرایط خاص زمانی و مکانی بعد از روی کار آمدن رضا شاه کبیر با برخورداری از کلیه مزایای شهری و بندری مرکز تجمع مردمی و تجار و نماینده خاص و کارکنان دولتی گردید چنانکه همزمان از سال 1305 تاسیس مدرسه ای 4 کلاسه بنام دبستان پهلوی در آن بندر عملی شد چنانکه در سالهای 1312 که نگارنده شخصاً به جلفا رفت و آمد داشتم خوب به خاطر دارم علاوه از ساختمانهای دولتی و حتی ساختمانهای احداثی حکام تزار که دقت نظر کلی در تحکیم بنای آنها به کار رفته بود که بسیار جالب و تمام مسئولین در آنها سکونت داشتند و همچنین بازار بسیار خوب و زیبا به شکل بازارهای فعلی قبلاً از طرف ارباب محل حسن آقای گنجه ای احداث شده بود و تنها مشکل قابل توجه محل تامین آب مشروب ساکنین آنجا بوده است ناگفته نماند عامل عمده ی توسعه شهری ایجاد و اتصال راه آهن و اداره گمرک جلفا بود تا حدی که این محل دارای موسسات بهداشتی و قرنطینه و ارتشی و دارایی و بهداری و به قدری بر آبادی آن افزوده شده بود که محل گردشگاه و تفرجگاه عمومی خصوصاً کارکنان دولتی در ایام تعطیلات هفته بود وسیله نقلیه و مسافری که همان قطار راه آهن باشد ........
ادامه مطلب...
آقای محمودی بهداری چگونه ساخته شد ؟(از ملا خداویردی هم کمی صحبت کنید.)
جناب آقاي محمودی:
ملا خداویردی از پزشکان بومی این منطقه بود.در واقع بیماری ها هم مثل بیماری های امروزی نبود مثلا :سرطان ،زونا و... وجود نداشتند.بیماریهایی مثل تب نوبi (قیز دیرما)رواج داشتند.داروی این بیماری هم گنه گنه بود،این دارو هم به صورت قرص وجود داشت و هم یه بسته باز این دارو بسیار تلخ بود.
آقای ملا خداویردی هنگام مصرف این دارو به بیماران خود گنه گنه را لای کاغذ سیگار (پاپیروس) قرار می داد و به بیماران خود می گفتند که زود آن را قورت دهند.
اما بعدها همین قرص از آسمان وارد ایران شد که روی آن قرص ها دارای پوش مناسبی بود که در مدرسه ها توزیع می شد.که هر روز یک عدد به مصرف دانش آموزان می رسید.
ادمین ها :
پس در آن زمان بیماریهایی مثل سرخک و خروسک هم وجود داشتند در سته؟
جناب آقاي محمودی :
بله هم بیماری سرخک و هم بیماری خروسک رایج بودد که در واقع من خودم هم دچار این بیماری شده بودم که به صورت مایه کوبی درمان شدم.
ادمین ها :
مهارت ملا خداویردی در چه حدی بود ؟
جناب آقاي محمودی :
ملا خداویردی کتابهایی داشت که از آنها استفاده می کرد.که این کتاب ها هم از پدر آقای میر مسعود (اسم مستعار )به جای مانده بود .که پدر آقای میر مسعود دو برادر بودند که یکی از آنها دکتر بود و دیگری روحانی
برچسبها: خاطره ها
ادامه مطلب
چگونگی تشکیل صندوق علمدار به نام ( صندوق خدماتی و اجتماعی علمدار) و خدمات این صندوق در دوران فعالیتش از زبان آقای سراجی –
در سال 60 با توجه به انگیزه خدمتی که برای منطقه داشتم به همراه همسرم که ایشان نیز کتابدار بودند به اینجا منتقل شدیم . یک روز با ماشین پیکانی که داشتم به همراه خانواده جهت گردش به روستای ارسی رفته بودم و عصر که به علمدار برگشتم شنیدم که اهالی برای سروسامان بخشیدن به مسائل اجتماعی و رفاهی علمدار در مسجد جامع جمع شدند و هیئتی را برای این کار انتخاب نمودند که اسم بنده را هم غیابا نوشته بودند و با بیشترین رای جزو منتخبین بودم .
ادمین ها : هیئت عمران علمدار را می گوئید
آقای سراجی : نه قبل از آن بود .
اعضا منتخب که جزو اولین شاگردانم محسوب می شدند ، آقایان یونس جراحی ، کاملی و نافذی بودند و با توجه به ریش سفیدی ام مرا به عنوان سرپرست هیئت انتخاب کردند و اسمش را صندوق خدماتی و رفاهی علمدار گذاشتیم و در بانک قرض الحسنه حسابی به همین نام باز نمودیم و اعلام کردیم که هرکس می خواهد کمکی نماید به این حساب واریز نماید . ودر مدت خیلی کم مبلغی در حدود یک میلیون و دویست هزارتومان که آن موقع مبلغ قابل توجهی بود جمع شد . و اما شرح خدماتی که توسط این صندوق انجام گرفته است .
1 – مدرسه زینبیه در حال ساخت بود و مهندسین آن به ما مراجعه نموده و اذعان داشتند که با توجه به اینکه می خواهیم سالن مدرسه را تجهیز نمائیم ( همان سالنی که در حال حاضر در آن امتحان کنکور برگزار میشود ) و بعضی از موارد هست که نمی توانیم از بودجه در نظر گرفته شده هزینه نمائیم لذا شما میتوانید با تخصیص مبالغی ما را یاری کنید ما نیز مبلغ یکصدوپنجاه هزارتومان به عنوان علی الحساب پرداخت نمودیم ولی بعدا از ما پولی نخواستند .
2 – جهت خرید زمین هنرستان فعلی که مبلغ سیصد هزار تومان از طرف صندوق ما پرداخت گردید و دویست هزارتومان نیز توسط صندوق مستقلی که اهالی محترم گرگر داشتند پرداخت شد .
3 – در سال 1370 هیئتی از طرف وزارت ارشاد به ما مراجعه نمودند و متذکر شدند که مبلغ هشت میلیون تومان بودجه در اختیارمان گذاشتند اگر ملکی در اختیارمان قرار دهید در اینجا کتابخانه تاسیس می نمائیم . آنها ملکی را از خانواده آقای دولتی از اهالی روستای سیه سران به مبلغ هفتصد وپنجاه هزار تومان خریداری نموده ولی پولی از بابت آن پرداخت نکرده بودند و طی صورت جلسه ایی که به امضاء بخشدار و شهردار و امام جمعه رسیده بود صندوق ما را مکلف کرده بودند که مبلغ فوق را پرداخت نمائیم . آن زمان مقارن بود با حمله نظامی آمریکا به عراق و در داخل ایران نیز با توجه به اینکه آمریکا را مظهر کفر میدانستیم جوی حاکم بود حاکی از اینکه باید به کشور عراق کمک نمائیم و بنده شعری به همین مناسبت سرودم و دادم با خط خوش نوشته و قاب نمودم و به همراه آقایان عبدی و محمودی به دیدار امام جمعه که عازم مکه بود رفتیم ، به ایشان اطلاع دادند که یک عده از فرهنگیان به دیدار شما آمدند . و ما در دفتر کارشان با ایشان دیدار نمودیم ضمن اهدا قطعه شعر فوق جریان آن ملک را پیش کشیدم و گفتم که شما که پرداخت مبلغ مذکور را به عهده ما گذاشتید برایمان خیلی سنگین هست و نمیتوانیم همه مبلغ را بپردازیم ایشان سوال نمود که پیشنهاد شما چیست و بنده گفتم که سه قسمت کنیم یک سوم شما یک سوم علمدار و یک سوم هم گرگر پرداخت نماید درجواب فرمودند که من با یک سوم کاری ندارم ولی مبلغ دویست هزار تومان میدهم و همان موقع چک آنرا نوشتند و به آقای منصوری تحویل دادند و ایشان به حساب ما واریز نمود و مبلغ یکصد وپنجاه هزار تومان از طریق فروش حواله ی لاستیک که بخشداری جهت کمک به خرید زمین د راختیارمان قرار داده بود تهیه نمودیم هم چنین مبلغ یکصد وبیست هزار تومان توسط صندوق گرگر اهدا شد و بالاخره با هزار زحمت پول زمین را تهیه و آنرا خریداری نموده و در اختیار نمایندگان وزارت ارشاد قرار دادیم و آنها شروع به عملیات ساختمانی کردند ولی متاسفانه با توجه به اینکه در مسیر خیابان حاجی باغی بود کلیه زحمات به هدر رفت ولی بعد از بازنشستگی بنده و مراجعتم به تهران با توجه به اینکه در مورد احداث کتابخانه پرونده تشکیل شده بود لذا شهرداری ملکی را در اختیار وزارت ارشاد قرارداد و کتابخانه کنونی که خیلی هم شیک می باشد احداث گردید .
4 - ملک کنونی مدرسه سمیه که تقریبا نصف آنرا خواهر آقای کاملی اهدا نمودند و نصف دیگر توسط صندوق هیئت ما از خواهر دیگرشان خریداری و در اختیار آموزش وپرورش قرار گرفت که سندش را نیز خودم نوشتم و همین مدرسه سمیه ساخته شد .
خلاصه با اون مبلغ خدمات قابل توجهی راانجام دادیم ولی پس از مراجعت بنده به تهران هیئت مزبور هم فعالیت آنچنانی نداشت و بعدا نیز هیئت عمران علمدار تاسیس شد که شنیدم خدمات شایانی به هادیشهر نموده است . ادامه دارد....................
در قسمت بعدی ابیاتی از مجموعه اشعاری که توسط آقای سراجی در وصف گوزلو بابا سروده شده به نظرتان خواهد رسید .
ادامه مطلب...
فصل بشکفتن گل در چمن است فصل نوگشتن دشت و دمن است
فصل روییدن و زنده شدن است باشد این نو شدن از فصل قدیم...
ما دراین فصل چرا نو نشویم؟
بعد از آن حمله و تاراج خزان سوز و سرما و زمستان گزان
می رسد عید و بهاری پس ازآن در پس پرده بُــوَد راز عظیم
ما دراین فصل چرا نو نشویم؟
آمد از پرده برون راز نهان نو شده چهره ی هستی و جهان
عقل حیران شد و انگشت به دهان ما که از سنگ و گیاه زنده تریم
ما دراین فصل چرا نو نشویم؟
حال فـرقی است در انسان و گیـاه آدمی صاحب دیـد است و نگـــاه
سیل تغییـر که افتاده بــه راه ما که بر نو شــدن ارزنده تریم
ما دراین فصل چرا نو نشویم؟
ما چه بودیم و چه کردیم و چه ها کسب کردیم و چه رفت از کف ما
ما چه بُردیم در این بِیع و شَرا ما که آگاه به هر خیر و شَریم
ما دراین فصل چرا نو نشویم؟
بر فــرود تـو فــرازی نبــود زنـدگی شـوخی و بازی نبـود
به ز وجدان تو قاضی نبــود ما ز وجدان خود این می شنویم
ما دراین فصل چرا نو نشویم؟
پـس چــرا ما متحـوّل نشــویم ما چـرا عاشق و بیــدل نشــویم
ما چـرا عارف واصل نشــویم آن گیاه است و کنون ما بَشریم
ما دراین فصل چرا نو نشویم؟
نو شدن از همه نیکـو شدن است نو شدن پاک و صفا خوشدن است
نو شدن نیک و خداجو شدن است ما که بر نو شدن آماده تـریم
ما دراین فصل چرا نو نشویم؟
نوشدن پاکی و صدق است و صفا تابــش نـور خـدا بـر دل ماست
نـو شدن خدمت بـر خلق خداست ما که خود عاشق این نو شـدنیم
ما دراین فصل چرا نو نشویم؟
عمــر انسان بُـوَد مـدرســه ای زندگی درس و حساب هندسه ای
تا که بیرون نکنــد حادثه ای ما در ایـن مـدرسه خود ممتخنیم
ما دراین فصل چرا نو نشویم؟
مرحوم استاد علی روحی علمداری
1383/2/10
ریشه ی گرگر و گرگریان .
مرحوم محمدعلی تربیت در کتاب " مقالات تربیت - صفحه 243 چاپ سا 2535 انتشارات دنیای کتاب "در باره این موضوع چنین می نویسند :
این شاعر بزرگ ( منظور قطران شاد آبادی تبریزی میباشد که این نوشته در ادامه معرفی این شاعر آمده است .) چون در بعضی از اشعار خود برخی از فرمان فرمایان طرفین رودخانه ی ارس را به " گرگر " نسبت داده و گاهی آنان را " شهریاران گرگر و چراغ گرگریان " گفته است و این کلمه را تا حال در جائی شرح نداده است و توضیحی بر آن ننوشته اند و لذا لازم دیدم چند کلمه ای در اینجا برای روشن شدن مطلب بنویسم تا رفع اشکال شود .
گرگر یکی از ملل قدیمه ی قفقاز است که بواسطه جرئت و جلادتشان معروف شده و سه هزار سال قبل از این صاحب سلطنت و استقلال بوده و با سلاطین آشور و همسایگان دیگر زدو خورد ها داشته اند بنا به نگارش " سترابون " و موسی خورن " این طایفه با آمازون ها معاشر بوده و از سواحل دریای سیاه و حوالی شبه جزیره ی کریمه کوچ کرده در طرف جنوب بلوکات کوبا در دامنه کوه " پش بارملق " فیمابین دو رودخانه " کُر و ارس " جا گرفته و سلطنتی تشکیل داده اند .
در تاریخ ۸۳۶ قبل از میلاد " سالمانازارسیم "با لشگر فراوان فتح کنان تا کشور " گرگر " آمده و پس از تسخیر و تصرف ، آنجا را پایتخت ایلات خود قرار داده است .
درسال ۷۱۶ قبل از میلاد " سارگُن " فاتح مشهور بار دیگر به جنگ " گرگریان " رفته و پس از هفت مرتبه سوق الجیش و جنگهای متواتر با " اورارتوومان " و گرفتن 22 قلعه از " اولوزونو " و پس از حملات و هجوم بسیار به قلاع و استحکامات " گرگریان " و قتل و غارت زیاد و تخریب مداین وبلاد ، به تصرف آن کشور موفق گردیده و آنجا را " کاراسارگُن " نام نهاده است . فاتح مزبور شرح و تفضیل این استیلا و فتوحات دیگر خود را در منقوشات خرساباد " دورساریوکین " که یکی از موسسات خود او بوده است نویسانیده و از خود یادگار گذارده است .
بالجمله این طایفه به مرور زمان تا حوالی رودخانه ارس پیشرفته و در هر دو سمت یمین ویسار آن رودخانه ساکن گشته قُری و قصباتی برای خودشان ساخته و با " اغوانیان " و یا "شروانیان " مخلوط گردیده و بزرگترین قبایل آنان را تشکیل داده اند و در اهمیت این قوم همین قدر کافی است که به امر" انوشیروان " در نزدیکی بیلقان شهری به اسم آنان (۱) بنا نهاده شده و الحال رودی در آن سامان بنام " گرگر" جاری و بلوکی در این جانب ارس به به عنوان " گرگر " هنوز آباد بوده و معروف میباشند و بر حسب نگارش " یاقوت حموی " و " مسعودی " (۲) فرمان فرمایان بلاد وسمیه ئی واقعه در مابین ارمنستان و باب الابواب (لان) را " گرگر نداج " ویا "کرکرنداج" می گفته اند ؟
پس از تمهید این مقدمه و دانستن این که بیشتر ساکنین شیروان از طوایف " گرگر " بوده اند و لذا در قرن پنجم هنوز سلاطین " آران "را " شهریاران گرگر " لقب داده و بدین نام نوشته و می خوانده اندچنان که شاعر ما قطران " ابو الحسن لشگری " را که معاصر او بوده است " شهریار گرگر" و " ابو منصور وهسودان " را " چراغ گرگریان " و یا " پناه گرزن " و " گرگر" خوانده و نوشته است . گمان می کنم پس از دانستن این مقدمه مختصر رفع اشکال شده و دیگر تردیدی نمی ماند که شاعر مزبورغلط نگفته و دیگران هم سهو نکرده و صحیح نوشته اند .
منابع :
۱ – المسالک ولممالک تالیف این خداذپه چاپ لندن صحیفه ۱۲۳
۲ – مروج الذهب مسعودی چاپ پاریس جلد۲ صحیفه ی ۴۲
با تشکر از حاجی آقای حبیب الله شاپوری گرگری که کتابهای مجموع مقالات محمد علی تربیت و کتاب دانشمندان آذربایجان را در اختیار اینجانب قرار دادند
سپاس خدای را که پی بردن بر کنه ذاتش بر هیچ کس از مخلوقات عالم متفکر ، متبحّر و دانشمند و فیلسوف حتی پیامبران بزرگوار از آدم تا خاتم (ص) مقدور نبوده اهل معرفت و بینش اتفاق نظر دارند که:
ادامه مطلب...
1- از اوایل سال 1319 چون علمدار گرگر فاقد تشکیلات بهداری بودند در همان تاریخ فردی بنام دکتر محمد علی ممدوحی که ازاهالی اهر بود با یک نفر کارمند بنام سیاح به عنوان مسئول بهداری علمدار گرگر اعزام و در داخل علمدار در محلی استیجاری ادارۀ بهداری بنام هر دو آبادی دایر شد و همچنین تاریخ تاسیس مدارس لیوارجان و سیه سران و قریه داران در سال 1319 می باشد ضمناً لازم به عرض است اتفاق مهم و قابل ذکر دیگری که مخصوصاً در سال 1314 اتفاق افتاد مراسم برگزاری جشن کشف حجاب در منطقه بود که به همین منظور در روز 17 دیماه 1314 بنا به دعوت
آقای پناهی نام بخشدار منطقه که ساکن جلفا بود اجتماع بزرگ و مجللی با حضور کلیه روسای دوایر دولتی منطقه و عده ی کثیری از ریش سفیدان و معاریف علمدار گرگر در جلو ساختمان مدرسه نظامی علمدار تشکیل گردید . یک قطعه عکس یادگاری از این مراسم گرفته شده است که در پیش اینجانب موجود می باشد .
2- از جریانات قابل ذکر دیگر موضوع مراسم برگزاری جشن عروسی محمد رضا شاه پهلوی ولیعهد ایران با خانم فوضیه خواهر ملک فاروق مصری آخرین پادشاه مصر در اردیبهشت سال 1318 در حیاط شرکت پنبه در علمدار ملکی آقای حاج علی اکبر آقازاده گرگری در آن حیاط با مشارکت یک عده از اهالی دعوت شده و هنر مندان محلی دایر و تأتر مشهور آرشین مال آلان توسط این هنرمندان محلی به نمایش گذاشته شد که بی نهایت جالب و به یاد ماندنی بود که اینجانب که معلم مدرسه فردوسی گرگر بودم برابر دعوت نامه در این مراسم حضور داشتم .
با مقدمه چینی مراتب مندرجه بنام پیشگفتار سخن را کوتاه مبادرت به درج مطالبی بنام به یاد مانده های یک نفر معلم بازنشسته در رابطه شرح حال خود و سایر جریانات که در منطقه رخ داده و شخصاً مواجه بوده ام می پردازم . مسلماً اگر از سالهای قبل اقدام به تهیه چنین یادواره ای می کردم صرفنظر از اینکه با فکر باز و انرژی قوی که حتماً تاثیر کلی در اظهار نظرها می داشت و برای خواننده نیز یحتمل مفید فایده می شد ولی افسوس اکنون با به تحلیل رفتن نیروی جوانی و خستگی مفرط و ضعف اعصاب خود از نوشته خود شرم دارم قبول خواهند فرمود حال که قلم به دست گرفته مشغول تحریر این جملات ناقص و خسته کننده می پردازم درست 86 سال بهار زندگی خود را پشت سر گذاشته ام و از کوچکی محیط و ناملایمات بوجود آمده که هیچ بر اوهام نمی گنجید که سخت متالم و ناراحت می باشم ولی چاره نیست باید سوخت و ساخت رفیق شفیق که نیست و دل بستن به صدق و صفای هم نوعان هم قابل اعتماد نمی باشد به طور کلی بدون اینکه از روی یادداشتهای از قبل تهیه شده و چکنویسی و پاک نویسی کرده باشم نه بالله العلی العظیم بالبدیهه دارم آنچه را که از گذشته می گذرد به تصویر می کشم و یقین دارم که خالی از نقص و اشکال نخواهد بود دوستان به سلامت رحمت مطلق حق بر صاحبان حق و راهیان حق و حق گویان و حق پویان و حق طلبان عالم . یاهو یا مدد طلب عفو و اغماض دارد بنده حقیر حاج حبیب الله شاپوری گرگری مورخ 3/1/84 این شما و این به یادمانده هایم .تعبیر و تحلیل و اظهار نظر ها بسته بنظر خوانندگان میباشد .
از جریانات و اتفاقات مهمی که از این سالها اتفاق افتاده گر چه به فراخور اطلاعاتم در پیامدی همین یادنامه شرح داده شده است جهت مزید استحضار و فهرست وار به شرح ذیل اشاره می شود :
1- مسلماً تا آخر سال 1304 شمسی از مدرسه دولتی در این منطقه خبری نبود با اقدامات بعمل آمده از طرف اهالی منطقه خصوصاً اهالی علمدار گرگر سابق از مهر ماه سال 1305 مجوز دایر شدن سه باب مدرسه چهار کلاسه ابتدایی در گرگر و علمدار و جلفا صادر و دایر گردید که با فعالیت و تقاضای اهالی از مهر ماه سال 1314 مجوز تاسیس کلاسهای 5 و 6 در هر سه محل فوق صادر و دایر شد و به همت و تقاضای اهالی علمدار سیکل اول متوسطه در علمدار از سال 1317 افتتاح و اولین دبیر اعزامی فردی بود بنام آقای محبت دوست .
2- از آذر ماه سال 1307 برابر تصمیم مقامات عالیه صدور ورقه ی شناسنامه که در برگیرنده هویت اشخاص باشد در این منطقه عملی شد
3- بنا به تقاضای اهالی علمدار اولین تشکیلات امنیتی و انتظامی بنام کمیساریای علمدار گرگر در آخر سال 1312 تاسیس و علمدار گرگر بعنوان شهر واحد زیر چتر حمایتی و استحفاظی و قضایی کمیساریا در آمدو از حالت روستایی به شهری تبدیل شد البته در بادی امر به علت قلت تعداد سکنه تنهاعلمدار (که از جهار هزار نفر کم بود ) و قانوناًً اطلاق شهر نمی توانست باشد مجوز دایر شدن کمیساریا بشود لذا با توجه به فاصله خیلی نزدیک دو قصبه بنام شهر واحد منظور و تعداد جمعیتی به حد نصاب قانونی رسید از اسفند سال 1312 کمیساریا در محل ساختمان استیجاری در داخل علمدار شروع به کار کرد اولین مسئول کمیساریا بنام نایب اسماعیل خان تبریزی بودند و با این عمل بساط کدخدایی از علمدار برچیده شد ولی با اینکه گرگر هم جزء شهر واحد علمدار گرگر بود ولی دارای کدخدا بود .
بو یازی منیم خاطره لریمین بیر گوشه سی دی (گرگری)
بیزیم محلله نین میدان طرفینن گلنده،(میدان قیامنان علمدارا طرف) لاپ اوولی چشمه ئیدی ،چشمه نین سویونان حماما دا ایشلدردیلر . چشمه نین قاباقوندا بیر بویوک گؤل (حؤ ووزکیمین) واریدی کی چشمه نین سویی اؤرا ییغیشاردی ، گؤولدنده سورا لؤهوممبه ئیدی کی اورادان سوئی آچوب باغلارا آپاراردولار.ایندی بو دئدیغیم یرلر پاساز ، تالار ،بانک ،کلینیک و توکان بازار اؤلوبدی . ( گؤلباشی بیزیم گئزیب دولانماخ و اوشاقلارونان اوردا چیمیب و اؤیناماخ یریمیزیدی "بیر طرفده بیز چیمه ردیخ ، برطرفینه ده جاموشلاری سالاردولار ) ، محلله نین آروادلارو و قیزلارودا آخشامباشلاری اورا ییغیشیب دانوشوب ، دئیب ، گولردیلر ...) لؤهومبه نین شمال طرفینده سو ایکی یره بؤلونردی ، بیری بیزیم حیاطلارا طرف گه لردی ، بیریسی ده گون باتان طرفده کی باغ باغاتا گئده ریدی.بیزیم محلله خیاوانی وورماموشدان قاباخ همان علمدار گرگر یؤلویودی ، بیزیم ائویمیز گرگر طرفینن آخر حیاطودی ، چشمه دن بیزیم محلله یه طرف هاموسونا حاج احمد محله سی دئیردیلر ، کی ایندیده آز چوخ قدیم آداملار بو کلمه نی ایشله ده لر .
بو سوزلری یازماخدان ایستدیم بیز یاشادوقوموز یری بیر آزدا اؤلسا تصور ائده سیز .
لؤهومبه ده ن گون باتان طرفه گئدن محلله بیر اوزون کوچه دی کی ایندی ده قدیم فورماسوندا قالوبدی ، البته ساختمانلار تازالاشوب ، تازا اولر دوزه لیب ، تازا آداملار اؤردا ساکن اؤلوب ، آمما قدیم اِولرده نده قالان وار ، محلله نین فورماسی قدیمکی کیمین قالور ، نه یه بوسوزلری یازورام ، ایندی دئییم.
محلله نین آخری اریک باغلاریئیدی کی اول باغدادا بیر اریک کرخاناسی وارودی و .....
او محلله نین وسطلرینده بیر بؤیو آلچاق ، نازیک بدن ، (اولاردانکی دیه لر بورنون توتسان جانی چیخار) بیر یاشلی خانوموارودی ، ایندیده نوه نتیجه لری اؤردا اؤتورولار ، بویوک اؤغلودا ، دوزدی کی قؤجالوبدی آمما شوکر اولسون آللاها ساغ سالاماتدی . اؤخانوما بیز آمنه خالا دیه ردیک .
بیزیم طایفانون خانوملاری (دَیمه دوشریدیلر، "نازک نارنجی" ) اؤزلری چوخ ایشله مزیدیلر و هر نه بیر آز چتین ایشلری اؤلسائیدی ، یوللاردولار آمنه نین دالونجا ، رحمتلیک آمنه خالا بیزیم محله نین آروادلارونون آچارفارانسه سیئیدی ، پالتارلارون یوواردی ، شام ناهارلارونا یتیشردی ، ... حتی بزک ، دوزکلرینی ده آمنه خالا میزانلاردی .
ایندی بو آروادلاری گؤرنده بولمورم نی یه بیزیم طایفانون آروادلاری و رحمتلیک آمنه خالا یادوما دوشور . اؤ رحمتلیک چؤخ ایشله دی و آز قازاندی ، آما اوشاقلارونی بؤیودی و بویا باشا یتیردی .
ددیم اؤ چالوشقان آنادان بیر یاد ایله ییم . هامی آددی سانلی آداملاردان یازور ، قؤی منده بو کارکاسوب و ایتگین آداملاردان یازوم . شهریارومون سؤزویونن قورتاروم
منيم آتام سفره لى بير کيشييدى
ائل اليندن توتماق اوْنون ايشييدى
گؤزللرين آخرهقالميشييدى
اوْننان سوْرا دؤنرگه لر دؤنوْبلر
محبّتين چيراخلارى سؤنوْبلر
با توجه به علاقمندی که دوستان نسبت به "تاریخ زنده ی صد سال اخیر محال گرگر ، جناب آقای حاج حبیب الله شاپوری گرگری " نموده اند ، از امروز خاطرات ایشان را که در حقیقت تاریخ یک صد سال اخیر این منطقه میباشد برایتان درج میکنم و همین خاطرات را در گروه سرزمین ارس و گروه گرگر و در صفحه خودمان در فیسبوک نیز منتشر مینماییم باشد که تاریخ روشنی از منطقه در دست داشته باشیم . از عکس های یادگاری قدیمی شما هم میتوانیم بنام خودتان در زیر این مطلب استفاده میکنیم . البته مطالب جدیدی هم آقای شاپوری اضافه خواهند نمود .
بنام هستی بخش جهان و جهانیان
مقدمه
با اینکه از اوان طفولیت و دوران تحصیلات ابتدائی در ذهنم خطور می کرد چه بهتر می بود انسان از روزی که تقریباً خود را شناخت و وارد در جمع و اجتماع می شود سرگذشت و پیشامدهای زندگی را جزء به جزء در دفتری یادداشت کند . تا پس از طی دوران تحصیلی و سنین بالا با مرور به دفتر مذبور که واقعاً سند و مدرک گویای زندگی شخص است چقدر محظوظ و مشعوف و ای بسا مغموم و مهموم می گردد چنانکه اطلاع کامل دارم هستند از اشخاصی که اگر از دوران طفولیت هم چنین مجموعه ای جمع آوری نکرده باشند ولی بر بسیاری از یاران شغلی خود که چنین مجموعه تهیه کرده اند تاسف کردند . برای شخص اینجانب که مقدور و میسور نشد ولی چه باید کرد که تقدیر چنین بوده است .افسوس بر آن عمر گرانمایه که بگذشت
ما ازسره تقصیر و خطا در نگذشتیم
درباره زیارتگاهی که بالاتر از قدمگاه و در نزدیکی بایر قرار داد، چه اطلاعاتی دارید؟
آقای ایوب محمودی علمداری
در مورد تاریخچه آن چیز زیادی نمی دانم، تنها چیزی که از گذشتگان شنیده ام این است که 2 نفر در آنجا دفن شده اند. یکی پدر جلیلی ها با نام اجاقعلی و دیگری یکی از افراد اردوی آق قویونلوها که از تبریز به اینجا آمده و در حاشیه رود ارس اتراق کرده بودند.
همچنین شنیده ام که چندین بار تیرهایی که در ساخت گنبد زیارتگاه به کار رفته، کنده شده است. البته این کار به دست انسان انجام گرفته است.
مطلب بصورت کامل در ادامه
فرخنده سالروز ولادت پیامبر اکرم (ص) و امام صادق (ع) گرامی باد !
مـــــژده ایـــدل کــه مـهــیــن آیـت یــزدان آمــد مــشــعــل راه هـدا خـتــم رســـولان آمـد تـا زنـــده پـــرچـــم تــوحـیــد بـهـر بـــام و دری بـهـر نــابـودی اصــنـــام شــتــابـان آمــد مـسـلـمـیـن را بـده از قـول خــــداونـــد نــویـــد اشــرف خـلـق جـهـان نـیـر تــابـــان آمـد
اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست روز میـلادت شدم مست می عرفان تو آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو . . . امشب سخن ازجان جهان بایدگفت / توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت در شـــــام ولادت دو قــطب عالم / تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت . . . گوش کن هفت آسمان در شور و حالی دیگرند عرشیان و فرشیان نام محمّد میبرند ولادت حضرت محمد بر شما مبارک محمّد وارث پیغمبران است / که او سلطانِ شهرِ دلبران است به حق فرمود حق لایزالی / محمّد علت خلقِ جهان است . . . میلاد خاتم پیامبران بر شما مبارک دو چشمِ آمنه بر روی احمد / گره خورده دلش بر موی احمد گهی خندان گهی محو تماشا / چو میبیند خمِ ابروی احمد خجسته میلاد پیامبر اکرم مبارک باد جهان را حق به عشقش آفریده / وجودش کلِ هستی را خریده بگویم از مه رویِ محمّد / کسی زیباتر از او را ندیده . . .
» ادمین های گروه:
استاد، درباره تاریخچه مسجد قدمگاه برایمان بفرمائید.
»» آقای ایوب محمودی علمداری:
همانطوری که قبلاً هم عرض کردم، تاریخ مدونی از گذشته این منطقه وجود ندارد، اما این را می دانم قبل از اینکه در آنجا مسجدی وجود داشته باشد، یکی از اجداد من، شخصی به نام «شیخ شریف» در آنجا دامداری می کرده است. ظاهراً شبی در خواب به ایشان الهام می شود که در آنجا مسجدی بنا کند. این موضوع چندین بار اتفاق می افتد تا اینکه او این جریان را با دیگران در میان می گذارد. از او می خواهند تا برای اثبات ادعای خود، نشانه ای بیاورد؛ او نیز یک سنگ سیاه به اندازه استکان و شبیه هجرالاسود و شی دیگری شبیه انگشتر و مهر به آنها نشان می دهد. اینکه این اشیاء چگونه و از چه طریقی به دست ایشان رسیده بود، رازی است که بنده از آن بی اطلاع هستم. سنگ قبلاً در نزد مادرزن ام نگهداری می شد که پس از فوت ایشان، به پسر عمویم در تبریز سپرده شد. حلقه یا همان انگشتر نیز در منزل برادرم نگهداری می شود.
» ادمین های گروه:
استاد، شیخ شریف تقریباً چند نسل قبل از شما زندگی می کرده است؟
»» آقای ایوب محمودی علمداری:
پدربزرگ من «حاج محمود» و پدر ایشان «حاج عبدالله» بودند، پدربزرگ «حاج عبدالله» اسمش «بدل» بود. از «بدل» تا «شیخ شریف» را که 6-7 نسل قبل از من زندگی می کرده اند، حضور ذهن ندارم.
اینگونه بود که زمینه برای ساخت مسجد فراهم شد. از زبان «شیخ شریف» نقل شده است که نیمه های یک شب در آغل بودم که دو نفر پیش من آمده و گفتند که آمده ایم تا گوسفندان «میرزاعلی» را با خودمان ببریم. گفتم که اکنون دیر وقت است. چراغی هم نداریم که گوسفندان او را از دیگر گوسفندان تشخصی بدهیم. بروید و صبح برگردید. گفتند اگر اجازه بدهید ما خودمان می توانیم گوسفندان را تشخیص دهیم! گفتم اگر می توانید این کار غیرممکن را انجام دهید، بفرمائید؛ من هم تا جایی که بتوانم کمکتان می کنم. داخل آغل شدند و تعدادی گوسفند را همراه خود بیرون آوردند. وقتی که دقت کردم با کمال تعجب دیدم دقیقاً همان گوسفندان «میرزاعلی» را آورده اند. بدون هیچ کم و کاستی! این موضوع برایم خیلی عجیب بود که ایشان چگونه توانسته بودند در آن تاریکی شب و بدون چراغ، گوسفندان مورد نظر را بیابند! این از نظر من غیر طبیعی بود. پس از چندی در جای آغل مسجدی بنا شد و نام آن را به این خاطر که امامزاده ای برای تاسیس در آنجا پیش قدم شده بود، «قدمگاه» نهادند. بعدها از طرف اهالی محل تجدید بنا صورت گرفت و زیربنای آن افزایش یافت.
» ادمین های گروه:
استاد، اولین کسانی که به این محل آمده و در آن سکنی گزیدند و شهری به نام «علمدار» را بنا نهادند، چه کسانی بودند؟
ادامه مطلب را بخوانید
آدمینهای گروه ارس محالی در یک اقدام بجا و شایسته جهت ارج نهادن به چهره های ماندگار منطقه ، دیداری داشته اند با آقای ایوب محمودی علمداری یکی از معلمان زحمت کش منطقه و نشست و مصاحبه ای صمیمانه با ایشان انجام داده اند که در گروه انتشار یافته ، اینجانب بخاطر اینکه دسترسی همه افراد به این مطالب ممکن نیست این واقعه زیبا را چون خاطره ای از خاطرات خود حساب کرده و در دفتر خاطرات خودم منتشر میکنم . با آرزوی موفقیتهای بیشتر برای گروه ارس محالی و طول عمر با عزت وعظمت برای آقای محودی علمداری.
گزارش اختصاصی گروه "سرزمین ارس " (ارس محالی ) با آقای ایوب محمودی علمداری
برای آشنایی هر چه بیشتر با منطقه و مردمان آن، بر آن شدیم تا سلسله گزارش هایی را تدارک دیده و در اختیار شما عزیزان قرار دهیم. پس از بحث و گفتگو اولین شخصی که برای این منظور انتخاب کردیم، جناب آقای ایوب محمودی علمداری بودند. با دوستان هملاهنگ شده و قرار گذاشتیم تا به حضور ایشان شرفیاب شده و از محضرشان بهره مند شویم. در تاریخ 26 آذر 1390 در ساعت 21 ، در یک شب سرد پاییزی، ایشان و همسر محترم شان استقبال گرم و صمیمانه ای از ما به عمل آورده و ما را مهمان خانه شان کردند. گزارشی که در ادامه خواهید خواند، نتیجه این دیدار به یادماندنی با این بزرگوار است
گرگر يكي از ملل قديمه قفقاز است، كه بواسطه جرئت و جلادتشان معروف شده و سه هزارسال قبلاز اين صاحب سلطنت و استقلال بوده و با سلاطين آشور و همسايگان ديگر زد و خوردها داشتهاند.
بنابه نگارش استرابون و موسي خورن اين طايفه با آمازونها معاشر بوده، و از سواحل درياي سياه، وحوالي شبه جزيره كريمه كوچ كرده و در طرف جنوب بلوكات باكوبه در دامنه كوه بش بامارق، فيمابين دو رودخانه ارس و كر، جاگرفته و سلطنتي تشكيل دادهاند.
در تاريخ 836 قبل از ميلاد سالمانازاريسم با لشکر فراوان فتح كنان تا كشور گرگر آمده و پس ازتسخير و تصرف، آن جا را پايتخت ايالات خود قرارداده است. در سال 716 قبل از ميلاد سارگن فاتحمشهور بار ديگر به جنگ گرگريان رفته و پس از هفت مرتبه سوقالجيش و جنگهاي متواتر با اوراتورمان وگرفتن 22 قلعه از (اولوزوتو) و پس از حملات و هجوم بسيار به قلاع و استحكامات گرگريان، و قتل وغارت زياد و تخريب مداين به تصرف آن كشور موفق گرديده و آنجا را كاراساركن نام نهاده است. فاتحشرح و تفصيل اين استيلا و فتوحات ديگر خود را در منقوشات حزساباد دور ساريوكين كه يكي ازمؤسسات خود او بوده است به يادگار گذاشته بالجمله اين طايفه به مرور زمان تا حوالي رودخانه ارس پيشرفته و در هر دو سمت يمين و يسار آن رودخانه ساكن گشته قراي و قصباتي براي خودشان ساخته و با اغوانيان و يا شروانيان مخلوط گرديده و بزرگترين قبايل آنان را تشكيل دادهاند. و در اهميت اين قوم همين قدر كافي است كه به امر انوشيروان در نزديكي بيلقان شهري به اسم آنان نهاده شده وهم اکنون هم رودي در آن سامان بنام گرگر جاري و بلوكي در اين جانب ارس بعنوان گرگر هنوز آباد بوده و معروف ميباشند . و برحسب نگارش ياقوت حموي و مسعودي فرمان فرمايان بلاد وسيعي واقعه در مابين ارمنستان و بابالابواب (لان) را گرگرتداج و يا گرگرنداج ميگفتهاند.
بيشتر ساكنان شروان از طوايف گرگر بودهاند لذا در قرن پنجم هنوز سلاطين اران شهر ياران گرگر لقب داده و بدين نام نوشته و ميخواندهاند.
منبع : مقالات محمد علی تربیت
اجازه بدهید شب چللهرا بصورت خاطره ای که در افکارم مانده است برایتان تعریف کنم که تقریبا شامل همه آداب و رسومی که در این شب بجای می آوردیم می شود . پدر میگفت :
چیلله جمعا 60 روز است 40 روز چله بزرگ (بیوك چیلله ) و 20 روز چله كوچك (كیچیك چیلله ) البته بعد از بیوك چیلله و كیچیك چیلله ، بایرام آیی شروع می شود.
اما درهشت روزی كه بین كیچیك چیلله و بیوك چیلله است مباحثه ای صورت می گیرد :
كیچیك چیلله بیوک چیله دن سؤووشار : قارداش نه ایشلر گؤئردون ؟
بیوك چیلله جواب وِرَر: هئش زاد ، هامونی تندیرین دوره سینه دوزدوم
كیچیك چیلله : قوی اؤزوم گلیم سن باشارمیسان
كیچیك چیلله : قاریلارین الین یاغ باردانیندا دوندورارام ، گلینلرین الین اون چووالیندا
بیوك چیلله : هئش زاد ائلییه ایلیه بولمه سَن قارداش ،عؤمرون آزدی ، دالین یازدی
چله بزرگ با چله کوچک مباحثه میکنند، چله بزرگ میگوید ، من که بیام سوز و سرما شروع می شود همه جا را برف سفید پوش میکند ، مردم هر چی از تابستان ذخیره کرده اند می خورند ، هرچه لباس گرم دارند میپوشند و... اِله میکنم و بِله میکنم . چله کوچک هم که اوایلش اوج شدت سرماست میگوید : خانه ها را از خوردنی خالی میکنم ، وسایل گرمایش را ( یانا جاخ ، اغلب چوب های خشک که از تابستان و پاییز در خانه جمع میکنند . ) به ته میرسانم و .... چله بزرگ در جواب چله کوچک میگوید : زیاد پُز نده ، تو هرچقدر هم خودت را تیکه پاره بکنی هیچ کاری نمیتوانی بکنی ، چرا ؟ ، چونکه (عمرون آزدی ، دالون یازدی ) یعنی عمرت کوتاهه و پشت سرت بهار می آید .
حالا از آن روزگار فقط خاطره ای مانده و شب چله ای تشریفاتی و پر هزینه ...
یادش بخیر چله که میرسید ، مادر دستی به سر و صورت خانه میکشید . طاقچه ها و رف هارا گرد گیری میکرد ، چراغ گرد سوز و سماور ذغالی و .... پاک و پاکیزه میکرد از انباری هندوانه و خربزه و انار و زرد آلو و توت خشک وبادام و گردو و کشمش و سبزه می آورد ( از انگورهایی که از سقف آویزان بودند پدر پایین می آورد . ) خلاصه همه مقدمات یک شب بیاد ماندنی را آماده میکردند خدا رحمت کند هر دویشان را ، ما هم گاهگاهی دزدکی به آن انباری میرفتیم و با کلاه هایمان از انگورهای اویزان از سقف می انداختیم و میخوردیم فقط وقتی کلاه هایمان به میخ های سقف گیر میکرد و میماند آن بالا دستمان رو میشد .
شب چله هم همه فامیل دور هم جمع میشدیم مردها بعد از خوردن هندوانه ( در خانه ) ، به قهوه خانه میرفتند و ما بچه ها و زن و دختر ها می ماندیم و یک عالمه خورنی و تفریح .
شب چله که می شد مثل اکثر شبهای زمستان جمع می شدیم خانه مرحوم حاج احمد ( تاجر بودند و از روسیه خرید وفروش میکردند و برای نگهداری مالالتجاره انبارهایی داشتند و قد دامی انباری بود که گویا قند هارا در آن جمع میکردند . ) آنوقتها اکثر همسایه ها ، فامیل هم بودند . هنوز هم اگر به بافت گرگر دقت بکنیم از آن محله ها آثار زیادی مانده است . حاج امد محله سی ، سیدلر کوچه سی ، چالوشلی محله سی ، عسگر محله سی ، و خیمه گاه محله سی و قره کوینک محله سی و.... کم وبیش پیدا هستند گرچه آدمها خیلی عوض شده اند .
آنوقت ها مثل حالا نبود ، شب چله واقعاً زمستان بود برف همه جارا می پوشاند ، با پارو از درب این خانه تا خانه بعدی به اندازه ایکه یک نفر راه برود جا باز میکردند بقیه مسیر کوچه ها برف بود . گاهگاهی جای پای حیواناتی مثل روباه یا سگ و یا گربه روی برفها دیده میشد . برای رفتن از این خانه به خانه دیگر فانوسی که نفت آنرا یک لیتر یا نیم لیتر از مغازه روستا میخردیم ، استفاده میکردیم شب ها آرامش کامل در روستا حکم فرما بود و صدای سگ یا حیوان دیگری گاهی سکوت را می شکست .
همه جمع میشدند خانه مرحوم حاج احمد ، و هرکسی به فراخور حالش چیزی می آورد ، تعارفی در بین نبود ، تلی از خوردنی در وسط درست میشد و همه را قاطی میکردند همه خوردنی ها محصول محلی یعنی از تولیدات باغات خودمان بود و بعد شروع میکردند بخوردن و صحبت کردن . از هر چیزی که رنگ و بوی شادی داشت حرف میزدند گاه قابلمه ای چیزی میزدند و یکی آواز میخوان و یا رقص میکرد ، خلاصه با این کارهای شاد شب را به نیمه میرساندند و آنوقت مردها از قهوه خانه باز میگشتند ، غالباً بچه های کوچک خواب بودند ، که مردها آنهارا بغل کرده و همه به خانه های خود میرفتند
سابق بر این ، یعنی زمانی که ما هنوز کودک بودیم شب چله حال و هوای دیگری داشت که با چله های امروزی بنظر من فقط وجه اشتراکشان هندوانه شب چله است و گرنه مراسم امروزی شب چله ، لطف و صفای آن روزگاران را ندارد . رسم بر این بود که در شب چله برای نو عروسان که هنوز در خانه پدر بودند عصر چله در یک سینی بزرگ مسی ( مجمعین یا مژمیئین ) یک عدد هندوانه در وسط و انواع خوشکبار محلی در اطراف هندوانه و لباسی نو که ( یک دست لباس و یک چادر و..) در کنار خوردنی ها گذاشته و چارقد گلدار بزرگ زیبایی هم روی آن می انداختند البته بعضی ها یک چارقد از زیر وسایل هم اضافه میکردند تا هدیه زیباتر جلوه کند . و آنرا با تشریفات خاصی به خانه عروس میبردند . حمل کننده این سینی هم هدیه ای از مادر یا پدر عروس خانم دریافت میکرد . منتها اگر دختر به خانه بخت رفته باشد این کار بر عکس از طرف خانواده دختر برای دخترشان بعنوان ( چله پائی ) ، فرستاده می شود . یکی دیگر از آداب و رسوم زیبای مردم ما در شب چله بردن هندوانه ، و جمع شدن در خانه فامیلی است که عزیزی را در طول سال (تزییه لی "عزاداره" ) از دست داده باشد . و ...
حيدربابا ، قورى گؤلوْن قازلارى
گديکلرين سازاخ چالان سازلارى
کَت کؤشنين پاييزلارى ، يازلارى
بير سينما پرده سى دير گؤزوْمده
تک اوْتوروب ، سئير ائده رم اؤزوْمده
* جکسن در سفر نامه خود گرگر را اینگونه تعریف میکند :
اولين منزلگاهي كه در آن فرود آمدمروستاي(گرگر)بود كه در مساحت 15 روستايي رود ارس واقع است وقتي به آنجا رسيدم، خورشيدغروب كرده بود اين بود كه شب را در منزل كدخدا خوابيدم، از من با آغوش باز پذيرايي شد، همين كهوارد اتاق شدم پلو، نيمرو، خربزه، هندوانه، انگور و قليان فراهم گرديد.
صبحانه خدمت ميكرد به اين طرف و آن طرف ميدويد و هر چه به او گفتم گرسنه نيستم و ميلي بهغذا ندارم. سينيهاي جديد مملو از خوراكي برايم مياورد.
اتاقم فوقالعاده تميز بود و قاليهايي زمين اتاق را پوشانيده بود و در بخاري خس و خاشاك بيابانيجرق جرقكنان شعلهور بود.
سفرنامه پارون فيودورلوف ترجمه اسكندر زبيحيان انتشارات فكر روز
* اگوست بنتان جلفا را بدينگونه توصيف نموده:
... كمي بعد به دشت حاصلخيزي گرگر (چرچر) رسيدم دهكده علمدار در اين دشت وسيع واقع شده بود.
مردم آن بسيار متواضع و مهربان بودند و با خوشروئي از من پذيرايي كرد من خواستم همان شببطرف تبريز رهسپار شوم به شاهزاده پيام فرستاد.
سفرنامه اگوست بنتان ـ نامههاي يك امير فرانسوي در باره سفر كوتاهي به تركيه و ايران در سال 1807) - ترجمه ـ منور اتحاديه چاپ 1354 ص 69)
* مورسي خورني
مورخ و جغرافي نگار ارمني عهد ساساني معتقد بود كه قبايل اوتي و گاردمان و گرگر از اخلاف اران بود. و اران را نام مردي خردمند ميدانست كه از قبايل سيساك و فرمانرواي آلبانيا بود.
آذربايجان و آلبانياي قفقاز - عنايتالله رضا
* پل ضياءالملك از ديدگاه مورخين و جهانگردان
مستوفي قزويني مورخ و جغرافيدان اسلامي معتقد است:
پل ضياالملك در حدود گرگر بر روي ارس احداث شده است. در كتاب نزههالقلوب مستوفي بيان مينمايد:
گرگر قصبهاي است حاصلش غله، پنبه، و انگور و ميوه ميباشد، و در حدود آن ضياءالملك نخجواني پلي بر روي ارس ساخته واز جمله كبار ابنيه است.
نزههالقلوب
بیست و دو سال بعد از عبور ناصرالدین شاه ، مظفرالدین شاه قاجار نیز در جریان نخستین سفرش به فرنگســــتان همچنان در جلفا از ارس گذشته است . و در سفر نامه اش چنین یاد کرده است :
امروز (بیست محرم 1318 هجری قمری برابر با بیست مه 1900 ) باید از جلفای خاک خودمان به جلفای روس برویم و به سلامت از رود ارس بگذریم . صبح که از خواب برخاستیم هوا به طوری منقلب و رعد و برق بود و باران می بارید که ما فوق نداشت و چون خدام حرم می خواستند رفتن و عبور ما از رودخانه تماشا کنند و عمارت پستخانه خوب مشرف ، رودخانه نبود ، دوباره اینجا را که منزل ما و مشرف به ارس است ، قرق فرمودیم وحرم به اینجا آمدند . تا دو ساعت به غروب مانده که وقت حرکت ما بود ،جناب اشرف صدراعظم فرستادند که موقع حرکت است . از اندرون بیرون آمدیم ، ولیعـــهد همراه ما بود . جناب اشرف صدراعــظم و وزیــر دربار موثق الدوله، وزیر همایون ارفع الدوله ، و امین حضرت با لباس رسمی در جلو درب حاضر بودند و طرفین را ، ایرانیها ، اهل اردو و افـــــواج و ســــوار حـــاضر رکـــاب و موزیکانچی ها و قزاق ها که همراه هستند ، گرفته تا لب رود ارس با کمال نظـــم صف بسته ،ایستاده بودند . قایق مارا لب رود حاضر کرده بودند ، توکــــل به فضــل خدای تعالی نموده ، داخل قایق شده ، روی صندلی که برای ما گذارده بودنـــد ، نشستیم . اشخاصی که در قایق ما بودند از این قرار است :
ولیعهد اعتماد السلطنه جلو ما ایستاده و تماشا میکرد . جناب اشرف صدراعظم
و وزیر دربار و وزیر همایون و امین حضرت که قوری آب یخ در دست داشت جلوی روی ما ایستاده ، و مشغول عرض و صحبت بودند .
قایق مارا عملجات که لخت شده اند ، توی آب با طناب می کشند ، وضع این رودخانه در اینجا این است که بواسطه بلندیهای زمین که در وسط رودخانه پیدا است رود خانه را به دو شعبه منشعب کرده است . از یک طرف قایق راکب را میرساند به جزیره ، از آنجا پیاده شده داخل جزیره می شود و از طرف دیگر به قایق روسها سوار می شود که با مفتولی از آهن ، مثل طناب کلفت مهار کرده ، به ساحل آنطرف می کشند و راکبین را با کمال سهولت به خشکی می رساند .
خلاصه ما قدری که با قایق رفتیم ، بلند شده بطرف ایران و اهالی خودمان دستمال تکان داده و اظهار لطف و مهربانی کردیم که یک مرتبه تمام مردم دست به دعا و سلام صلوات بلند کرده ،هیجان غریبی برای آنها دست داد ، بما هم حالت موثری رخ نمود .
قایق ما به محاذی جزیره نرسیده ، قدری از راه و رسم معمول پائین تر رفت ، خیلی اسباب اضطراب مردم شده بود. بحمدالله سالماً به جزیره رسیدیم و از آن طرف سوار شده ، به ساحل رود رفتیم .
بقدر يك فرسنگ كه راه طي شد از مابين مغرب و شمال به دهنه دره ديز رسيديم از گردنه كوچكي بالارفته و بعد سرازير شديم سر اين گردنه سرحد مابين مرند و گرگر است. * رودخانه گل آلودي كه به قدرچهار سنگ آب داشت از دره ميگذشت اين رودخانه هم همه جا مستقيمآ به رود ارس ميرود. و طرفينراه كوههاي بلند سخت سنگي مهيب است اما بسيار سبز و پر گل و باصفا، طرفين راه آسياب زياديگرگريها ساختهاند.
يك فرسنگي كه راه طي شد به دهنه تنگي رسيديم دو برج از قديم طرفين اين دهنه ساختهاند قليخان پسر رحيمخان سرتيپ فوج دويم جلو آمد به حضور رسيد بعد از اين برجها كوههاي طرفين كمكم كوچك ميشود. قدريكه رفتيم دست راست توي گلزاري كه گلزرد زيادي داشت به نهار افتاديم جلگهگرگر و رود ارس و آنطرف ارس همه پيدا بود، و بعد سوار شده قدري كه رفتيم به كالسكه نشسته رانديم تابه انتهاي دره رسيديم دره تمام و جلگه گرگر پيدا شد.
جلگه گرگر بسيار خوب و باصفا و پرحاصل است. دهات خيلي معتبر دارد. از جمله دست راستديهي ديده شد در دامنه كوه معروف به علمدار گفتند: چهارصد خانوار دارد هم چنين دهات معتبرپرجمعيت و آبادي زياد دارد، هشت فرسنگ طول محال گرگر است دست چپ منتهي به خاك ارسبارمرند ميشود و دست راست به محال ديزمار قراجهداغ اتصال مييابد
از خاطرات حاج محمد ویجویه , .. پسر کوچک شجاع نظام به حکم استبدادیان طهران , به حکومت مرند نشسته از سرنوشت پدر خود تحصیل ننمود بنای شرارت گذاشت و علم استبداد را بلند کرد جناب سردار (ستارخان) ملاحظه فرمودند تا آن طرفها از وجود اشخاص شریر خالی نشود غله و قافله به دشواری در آید , فرج آقا مجاهد مشهور قفقازی زنوزی را با سیصد سوار جرار از راه النجق راهی زنوز نمودند که در آنجا از مجاهدین گرگر و زنوز و به دفع اشرار مرند و پسر شجاع نظام بپردازد........
فرج آقا با با مجاهدین تبریز و گرگر حرکت کرد ه و در نیم فرسخی مرند , با سواران مرند جنگ شدید گردید و سواران مرند شکست خورده رو بفرار نهادند پسر شجاع نظام با مخصوصین خود سر بر یال اسب گریز نهاده به جانب خوی تکاور انگیز گشت . جناب فرج آقا وارد مرند شده و.....(کتاب بلوای تبریز صفحه 186-187 )
از: خاطرات ناصرالدين شاه ،درسفر سوم فرنگستان
به کوشش: دکتر اسماعيل رضوانی
روز جمعه 9 رمضان :
امروز بايد برويم کنار ارس، چهار فرسنگ راه بود، برخاستيم، هوا صاف و آفتاب بود و باران ديشب خيلی باصفا شده بود، اما من سرما خورده بودم استخوانهای پهلويم و گردنم درد می کرد از بيرون رعيت ها جمع شده بودند يا علی می کشيدند و داد می زدند، عرض داشتند، اين رعيتها کرکری (گرگری ) هستند، دهی هست در کرکر (گرگر)که اسمش قشلاق است، اين عرض چيها قشلاق می نشينند، از دست قلی خان سرتيپ شان که نوه حاجی خانم است شکايت داشتند، به اميرنظام حکم شد به عرض شان رسيدگی کند، بعد رخت پوشيده بيرون آمديم سوار کالسکه شده رانديم، مرد که تمام صحرا را زراعت کرده حاصل کاشته است، بيشتر زراعت هم لگدمال شد، اما تمام صحرا زراعت است، به قد يک وجب هم از زمين بلند است و سبز است . رانديم تا رسيديم به اول دره، دره خيلی تنگ است، اول دره سوار اسب شديم، راه کالسکه را هم ساخته اند، کالسکه می رود اما تعريفی ندارد، همين طور سواره رانديم، اول دره، طرفين کوههای سخت بلند دارد، کوه طرف دست راست اسمش کچيل است، اينطرف کوه که به دره نگاه می کند سختان است، پشت کوه آنطرف که می روی همه نرمان است و کوه خوبی است، کچيل اسم يک چشمه ايست درين کوه نادرشاه در سر اين چشمه منزل کرده است، کوه دست چپ اسمش دوان است گاهی سوار کالسکه می شديم گاهی سوار اسب می شديم اما همه جا کالسکه می رود، آسيابهائی که در سفر اول هم ديده بودم طرفين دره باز همان آسياب ها را ديدم، رانديم تا کم کم دره تمام شد و وارد جلگه کرکر شديم، حاجی بيک آمد، يک کبک نر بزرگی زده بود آورد می گفت اين کوه تکه بز دارد و کبک دری هم دارد، خلاصه به جلگه که رسيديم سوار اسب شدم، نهار نخورده بودم، رانديم طرف دست راست يک تپه ای بود که مشرف بود به کرکر و دهات و ارس و خاک روس و غيره، رفتيم بالای تپه آفتاب گردان زدند افتاديم به نهار، جلم ما ده کرکر و ليوارجان که هر دو چسبيده بودند به هم، خيلی خوب دهات معتبری بود، حاجی خانم در ليوارجان می نشيند، بالای سر ليوارجان يک کوه بسيار بلند برف داری است، کوه خيلی خوبی است، همه جای کوه نرمان است زراعت ديم می کنند، کوه ماليده بسيار خوبی است، اگر آدم فرصت داشت جا ديگر از اينجا برای گردش بهتر نبود، زيرا اين کوه يک ده معتبری هست اسمش قشلاق است، يک ده ديگر هم هست ارسی است، همه اين دهات خيلی معتبر است، هرکدام چهارصد خانه، پانصد خانه جمعيت دارد . اينجا که ما نهار افتاديم ارس پيدا بود، آنطرف ارس که خاک روس است پشت کرکر و ليوارجان کوه برف دار بزرگ بلندی پيدا بود، اسم کوه قاپان است، کوهش به قد البرز نيست اما خيلی بزرگ است و برف دارد، زير کوه قاپان يک آبادی پيدا بود، باغات و خانوار زياد داشت، اسمش اردوباد است . با دوربين درست تماشا کردم اردوباد خيلی جای خوبی است خيلی قشنگ است، آن طرف پشت کوه قاپان محال قراباغ است .
تا اينجا فخرالدوله نوشت حالا بعد از شام است گريه می کرد . برخاست من خود نوشتم، خلاصه بعد از نهار از کوه سرازير شده به کالسکه نشستم، رانديم، ميرزا محمودخان وزير مختار ما در پطر آمده است، امين السلطان آورد، سر سواری ديدم، بعد رانديم، خيلی راه که رفتيم به ده شجاع رسيديم، در دامنه کوه سنگی کوچک مخروطی قشنگی واقع است، شاه پلنگ خان را فرستادم از دامنه اين کوه سنگ آورد، سنگ های سليمانی و مرمر خوبی دارد، کوه سنگی کوچک است شبيه به کوه دماوند است . وارد منزل شديم، آقا ميرزا محمدخان فراشباشی چادر و سراپرده را نزديک رود ارس زده اند، پياده شده خيلی کنار رودخانه ايستاديم، آب تند زياذی می آيد، خيلی باصفا بود . مهمان دار اميرال پوپوف است و غيره و غيره آمده اند، شليکونوف مترجم که طهران بود اينجا آمده است، آمدند رفتند پيش امين السلطان اين طرف ها پست خانه، تلگرافخانه و بناهای خوب ساخته اند بسيار باشکوه، حاجی خانم زن مرحوم محمدرضاخان کرکری آمده بود ديده شد، خيلی پير است، قلی خان سرتيپ پسر رحيم خان مرحوم نوه اين زن است . تجيری دادم دالان وار از اندرون کشيدند تا لب ارس چند آفتاب گردان زدند، شب را زنانه لب ارس شام خورديم . زن ها و غيره گريه می کنند خستگی می کردند، همه امشب حرفهای پرت می زنند، حالت ها خيلی عجيب است وضع غريبی است .
روزنامه خاطرات ناصرالدين شاه ، در سفر سوم فرنگستان ، چاپ دوم 1371
شاید فراموش نکرده باشید که جنگ خروسها در محلات مختلف روستای آن روز گاران ما گرگر نوعی سرگرمی و حتی نوعی قمار بود . البته آنهایی که مثل من سنی از آنها گذشته خوب بخاطر دارند که عده ای از جوانان روستا در گوشه ای از میدان روستا حلقه میزدند و دو خروس را بجان هم می انداختند و آن دو خروس چنان با هم به زدو خورد می پرداختند که خون از سر و بدنشان سرازیر می شد و در نهایت خروسی که از مقابل حریف فرار میکند صاحبش بازنده است و یادم می آید که مشهور ترین خروسهای جنگی را لاری میگفتند و پسران جنگجو و بزن بهادر را هم به خروس لاری تشبیه میکردند .
( و بتازگی نیز جایی دیدم که هنوز این بازی خروسها در گوشه هایی از این شهر ما ، با شرط بندی های زیاد ادامه دارد )
البته این خلاصه ای است از آن جــــریان عظیم ، و امیدوارم کسانی که اطلاعات بیشتری دارند و یا عکس هایی از این هیئت هادر اختیار دارند این جانب را یاری و مساعدت نمایند . جـــــادارد از بزرگان هیئت های یاد شده تا آنجا که حافظه ام یاری میکند نامی ببرم :
هیئت عزاداران عرب ، حاجی میر حسین مــــوسوی ، حاجی میر محمود موسوی ، حاجی میر علی اکبر ضیائی ، حاجی محمود ودادی ، مرحوم احمد ودادی ، اسد مهدینژاد ، . وخیلی های دیگر که من فراموش کرده ام و امید راهنمایی از همشهریان دارم .
از سران هیئت عزاداران قره گوینک ، حاجی عبدالله و حـــــــاجی احمد احمدزاده و فرزندانش ، شیخ داداش عالمی ، مشهد ایمان باقری ، ملا آقا علی رنجبر ، کربلایی حیدر قلی صادقی ، صفر صفر زاده ، علی جسین فرحی ،محمد فرحی و داداش فرحی ،حسین بهلولی ،رســــــول اسکندری ، جلیل آهنگری ، رجب نوجوان ، حاجی حیدر شیاری ، حاجی بابا محرمی و ....می توان نام برد
این دو هیئت رقابت شدیدی در هرچه با شکوهتر کردن مراسم داشتند و تا مدتها مراسم تاسوعا و عاشورا را مشترکاً در اطراف مسجد جامع انجام میدادند ، و شبیه خوانها را در یکی از مساجد (عرب یا قره کوینک ) یا مسجد جامع ،با حضور هیئت داوران تعیین میکردند و هرکدام که بهتر مـــکالمه را می خواند اورا برای اجرای آن نقش انتخاب میکردند .
از شبیه خانهایی که من بیاد دارم :
مرحومین حاجی محمود ودادی ، ملا آقاعلی رنجبر ، مشهدعـــــــــلی نهاوندی ، مشهدعلی پورشانقلی ، احمد ودادی ، فضل الله رشیدی ، شیخ داداش عالمی ، اسد مهدینژاد ،حاج علی خانمرادی ،اسد مهدینژاد ، احمد ویدادی، حیسن نهاوندی ، ....... که روحشان در جوار حق قرین رحمت حق تعالی باشد .
مراسم آن روزگاران بدون هر گونه ریا و خود نمایی بود و واقعاًرنگ و بوی عزاداری را داشت ، بطوری که ما ها در آن زمان و تا مدتها بعد از آن فکر میکردیم که این حادثه عظیم بتازگی اتفاق افتاده است.
امید که امروز نیز هیئت های مختلف از حواشی زیاد کم کرده و بیشتر به فلسفه عاشورا بپردازند وجوانان رابا عمق مسئله عاشورا آشنا نمایند