سپاس خدای را که پی بردن بر کنه ذاتش بر هیچ کس از مخلوقات عالم متفکر ، متبحّر و دانشمند و فیلسوف حتی پیامبران بزرگوار از آدم تا خاتم (ص) مقدور نبوده اهل معرفت و بینش اتفاق نظر دارند که:
ادامه مطلب...
1- از اوایل سال 1319 چون علمدار گرگر فاقد تشکیلات بهداری بودند در همان تاریخ فردی بنام دکتر محمد علی ممدوحی که ازاهالی اهر بود با یک نفر کارمند بنام سیاح به عنوان مسئول بهداری علمدار گرگر اعزام و در داخل علمدار در محلی استیجاری ادارۀ بهداری بنام هر دو آبادی دایر شد و همچنین تاریخ تاسیس مدارس لیوارجان و سیه سران و قریه داران در سال 1319 می باشد ضمناً لازم به عرض است اتفاق مهم و قابل ذکر دیگری که مخصوصاً در سال 1314 اتفاق افتاد مراسم برگزاری جشن کشف حجاب در منطقه بود که به همین منظور در روز 17 دیماه 1314 بنا به دعوت
آقای پناهی نام بخشدار منطقه که ساکن جلفا بود اجتماع بزرگ و مجللی با حضور کلیه روسای دوایر دولتی منطقه و عده ی کثیری از ریش سفیدان و معاریف علمدار گرگر در جلو ساختمان مدرسه نظامی علمدار تشکیل گردید . یک قطعه عکس یادگاری از این مراسم گرفته شده است که در پیش اینجانب موجود می باشد .
2- از جریانات قابل ذکر دیگر موضوع مراسم برگزاری جشن عروسی محمد رضا شاه پهلوی ولیعهد ایران با خانم فوضیه خواهر ملک فاروق مصری آخرین پادشاه مصر در اردیبهشت سال 1318 در حیاط شرکت پنبه در علمدار ملکی آقای حاج علی اکبر آقازاده گرگری در آن حیاط با مشارکت یک عده از اهالی دعوت شده و هنر مندان محلی دایر و تأتر مشهور آرشین مال آلان توسط این هنرمندان محلی به نمایش گذاشته شد که بی نهایت جالب و به یاد ماندنی بود که اینجانب که معلم مدرسه فردوسی گرگر بودم برابر دعوت نامه در این مراسم حضور داشتم .
با مقدمه چینی مراتب مندرجه بنام پیشگفتار سخن را کوتاه مبادرت به درج مطالبی بنام به یاد مانده های یک نفر معلم بازنشسته در رابطه شرح حال خود و سایر جریانات که در منطقه رخ داده و شخصاً مواجه بوده ام می پردازم . مسلماً اگر از سالهای قبل اقدام به تهیه چنین یادواره ای می کردم صرفنظر از اینکه با فکر باز و انرژی قوی که حتماً تاثیر کلی در اظهار نظرها می داشت و برای خواننده نیز یحتمل مفید فایده می شد ولی افسوس اکنون با به تحلیل رفتن نیروی جوانی و خستگی مفرط و ضعف اعصاب خود از نوشته خود شرم دارم قبول خواهند فرمود حال که قلم به دست گرفته مشغول تحریر این جملات ناقص و خسته کننده می پردازم درست 86 سال بهار زندگی خود را پشت سر گذاشته ام و از کوچکی محیط و ناملایمات بوجود آمده که هیچ بر اوهام نمی گنجید که سخت متالم و ناراحت می باشم ولی چاره نیست باید سوخت و ساخت رفیق شفیق که نیست و دل بستن به صدق و صفای هم نوعان هم قابل اعتماد نمی باشد به طور کلی بدون اینکه از روی یادداشتهای از قبل تهیه شده و چکنویسی و پاک نویسی کرده باشم نه بالله العلی العظیم بالبدیهه دارم آنچه را که از گذشته می گذرد به تصویر می کشم و یقین دارم که خالی از نقص و اشکال نخواهد بود دوستان به سلامت رحمت مطلق حق بر صاحبان حق و راهیان حق و حق گویان و حق پویان و حق طلبان عالم . یاهو یا مدد طلب عفو و اغماض دارد بنده حقیر حاج حبیب الله شاپوری گرگری مورخ 3/1/84 این شما و این به یادمانده هایم .تعبیر و تحلیل و اظهار نظر ها بسته بنظر خوانندگان میباشد .
از جریانات و اتفاقات مهمی که از این سالها اتفاق افتاده گر چه به فراخور اطلاعاتم در پیامدی همین یادنامه شرح داده شده است جهت مزید استحضار و فهرست وار به شرح ذیل اشاره می شود :
1- مسلماً تا آخر سال 1304 شمسی از مدرسه دولتی در این منطقه خبری نبود با اقدامات بعمل آمده از طرف اهالی منطقه خصوصاً اهالی علمدار گرگر سابق از مهر ماه سال 1305 مجوز دایر شدن سه باب مدرسه چهار کلاسه ابتدایی در گرگر و علمدار و جلفا صادر و دایر گردید که با فعالیت و تقاضای اهالی از مهر ماه سال 1314 مجوز تاسیس کلاسهای 5 و 6 در هر سه محل فوق صادر و دایر شد و به همت و تقاضای اهالی علمدار سیکل اول متوسطه در علمدار از سال 1317 افتتاح و اولین دبیر اعزامی فردی بود بنام آقای محبت دوست .
2- از آذر ماه سال 1307 برابر تصمیم مقامات عالیه صدور ورقه ی شناسنامه که در برگیرنده هویت اشخاص باشد در این منطقه عملی شد
3- بنا به تقاضای اهالی علمدار اولین تشکیلات امنیتی و انتظامی بنام کمیساریای علمدار گرگر در آخر سال 1312 تاسیس و علمدار گرگر بعنوان شهر واحد زیر چتر حمایتی و استحفاظی و قضایی کمیساریا در آمدو از حالت روستایی به شهری تبدیل شد البته در بادی امر به علت قلت تعداد سکنه تنهاعلمدار (که از جهار هزار نفر کم بود ) و قانوناًً اطلاق شهر نمی توانست باشد مجوز دایر شدن کمیساریا بشود لذا با توجه به فاصله خیلی نزدیک دو قصبه بنام شهر واحد منظور و تعداد جمعیتی به حد نصاب قانونی رسید از اسفند سال 1312 کمیساریا در محل ساختمان استیجاری در داخل علمدار شروع به کار کرد اولین مسئول کمیساریا بنام نایب اسماعیل خان تبریزی بودند و با این عمل بساط کدخدایی از علمدار برچیده شد ولی با اینکه گرگر هم جزء شهر واحد علمدار گرگر بود ولی دارای کدخدا بود .
بو یازی منیم خاطره لریمین بیر گوشه سی دی (گرگری)
بیزیم محلله نین میدان طرفینن گلنده،(میدان قیامنان علمدارا طرف) لاپ اوولی چشمه ئیدی ،چشمه نین سویونان حماما دا ایشلدردیلر . چشمه نین قاباقوندا بیر بویوک گؤل (حؤ ووزکیمین) واریدی کی چشمه نین سویی اؤرا ییغیشاردی ، گؤولدنده سورا لؤهوممبه ئیدی کی اورادان سوئی آچوب باغلارا آپاراردولار.ایندی بو دئدیغیم یرلر پاساز ، تالار ،بانک ،کلینیک و توکان بازار اؤلوبدی . ( گؤلباشی بیزیم گئزیب دولانماخ و اوشاقلارونان اوردا چیمیب و اؤیناماخ یریمیزیدی "بیر طرفده بیز چیمه ردیخ ، برطرفینه ده جاموشلاری سالاردولار ) ، محلله نین آروادلارو و قیزلارودا آخشامباشلاری اورا ییغیشیب دانوشوب ، دئیب ، گولردیلر ...) لؤهومبه نین شمال طرفینده سو ایکی یره بؤلونردی ، بیری بیزیم حیاطلارا طرف گه لردی ، بیریسی ده گون باتان طرفده کی باغ باغاتا گئده ریدی.بیزیم محلله خیاوانی وورماموشدان قاباخ همان علمدار گرگر یؤلویودی ، بیزیم ائویمیز گرگر طرفینن آخر حیاطودی ، چشمه دن بیزیم محلله یه طرف هاموسونا حاج احمد محله سی دئیردیلر ، کی ایندیده آز چوخ قدیم آداملار بو کلمه نی ایشله ده لر .
بو سوزلری یازماخدان ایستدیم بیز یاشادوقوموز یری بیر آزدا اؤلسا تصور ائده سیز .
لؤهومبه ده ن گون باتان طرفه گئدن محلله بیر اوزون کوچه دی کی ایندی ده قدیم فورماسوندا قالوبدی ، البته ساختمانلار تازالاشوب ، تازا اولر دوزه لیب ، تازا آداملار اؤردا ساکن اؤلوب ، آمما قدیم اِولرده نده قالان وار ، محلله نین فورماسی قدیمکی کیمین قالور ، نه یه بوسوزلری یازورام ، ایندی دئییم.
محلله نین آخری اریک باغلاریئیدی کی اول باغدادا بیر اریک کرخاناسی وارودی و .....
او محلله نین وسطلرینده بیر بؤیو آلچاق ، نازیک بدن ، (اولاردانکی دیه لر بورنون توتسان جانی چیخار) بیر یاشلی خانوموارودی ، ایندیده نوه نتیجه لری اؤردا اؤتورولار ، بویوک اؤغلودا ، دوزدی کی قؤجالوبدی آمما شوکر اولسون آللاها ساغ سالاماتدی . اؤخانوما بیز آمنه خالا دیه ردیک .
بیزیم طایفانون خانوملاری (دَیمه دوشریدیلر، "نازک نارنجی" ) اؤزلری چوخ ایشله مزیدیلر و هر نه بیر آز چتین ایشلری اؤلسائیدی ، یوللاردولار آمنه نین دالونجا ، رحمتلیک آمنه خالا بیزیم محله نین آروادلارونون آچارفارانسه سیئیدی ، پالتارلارون یوواردی ، شام ناهارلارونا یتیشردی ، ... حتی بزک ، دوزکلرینی ده آمنه خالا میزانلاردی .
ایندی بو آروادلاری گؤرنده بولمورم نی یه بیزیم طایفانون آروادلاری و رحمتلیک آمنه خالا یادوما دوشور . اؤ رحمتلیک چؤخ ایشله دی و آز قازاندی ، آما اوشاقلارونی بؤیودی و بویا باشا یتیردی .
ددیم اؤ چالوشقان آنادان بیر یاد ایله ییم . هامی آددی سانلی آداملاردان یازور ، قؤی منده بو کارکاسوب و ایتگین آداملاردان یازوم . شهریارومون سؤزویونن قورتاروم
منيم آتام سفره لى بير کيشييدى
ائل اليندن توتماق اوْنون ايشييدى
گؤزللرين آخرهقالميشييدى
اوْننان سوْرا دؤنرگه لر دؤنوْبلر
محبّتين چيراخلارى سؤنوْبلر
با توجه به علاقمندی که دوستان نسبت به "تاریخ زنده ی صد سال اخیر محال گرگر ، جناب آقای حاج حبیب الله شاپوری گرگری " نموده اند ، از امروز خاطرات ایشان را که در حقیقت تاریخ یک صد سال اخیر این منطقه میباشد برایتان درج میکنم و همین خاطرات را در گروه سرزمین ارس و گروه گرگر و در صفحه خودمان در فیسبوک نیز منتشر مینماییم باشد که تاریخ روشنی از منطقه در دست داشته باشیم . از عکس های یادگاری قدیمی شما هم میتوانیم بنام خودتان در زیر این مطلب استفاده میکنیم . البته مطالب جدیدی هم آقای شاپوری اضافه خواهند نمود .
بنام هستی بخش جهان و جهانیان
مقدمه
با اینکه از اوان طفولیت و دوران تحصیلات ابتدائی در ذهنم خطور می کرد چه بهتر می بود انسان از روزی که تقریباً خود را شناخت و وارد در جمع و اجتماع می شود سرگذشت و پیشامدهای زندگی را جزء به جزء در دفتری یادداشت کند . تا پس از طی دوران تحصیلی و سنین بالا با مرور به دفتر مذبور که واقعاً سند و مدرک گویای زندگی شخص است چقدر محظوظ و مشعوف و ای بسا مغموم و مهموم می گردد چنانکه اطلاع کامل دارم هستند از اشخاصی که اگر از دوران طفولیت هم چنین مجموعه ای جمع آوری نکرده باشند ولی بر بسیاری از یاران شغلی خود که چنین مجموعه تهیه کرده اند تاسف کردند . برای شخص اینجانب که مقدور و میسور نشد ولی چه باید کرد که تقدیر چنین بوده است .افسوس بر آن عمر گرانمایه که بگذشت
ما ازسره تقصیر و خطا در نگذشتیم
درباره زیارتگاهی که بالاتر از قدمگاه و در نزدیکی بایر قرار داد، چه اطلاعاتی دارید؟
آقای ایوب محمودی علمداری
در مورد تاریخچه آن چیز زیادی نمی دانم، تنها چیزی که از گذشتگان شنیده ام این است که 2 نفر در آنجا دفن شده اند. یکی پدر جلیلی ها با نام اجاقعلی و دیگری یکی از افراد اردوی آق قویونلوها که از تبریز به اینجا آمده و در حاشیه رود ارس اتراق کرده بودند.
همچنین شنیده ام که چندین بار تیرهایی که در ساخت گنبد زیارتگاه به کار رفته، کنده شده است. البته این کار به دست انسان انجام گرفته است.
مطلب بصورت کامل در ادامه
فرخنده سالروز ولادت پیامبر اکرم (ص) و امام صادق (ع) گرامی باد !
مـــــژده ایـــدل کــه مـهــیــن آیـت یــزدان آمــد مــشــعــل راه هـدا خـتــم رســـولان آمـد تـا زنـــده پـــرچـــم تــوحـیــد بـهـر بـــام و دری بـهـر نــابـودی اصــنـــام شــتــابـان آمــد مـسـلـمـیـن را بـده از قـول خــــداونـــد نــویـــد اشــرف خـلـق جـهـان نـیـر تــابـــان آمـد
اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست روز میـلادت شدم مست می عرفان تو آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو . . . امشب سخن ازجان جهان بایدگفت / توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت در شـــــام ولادت دو قــطب عالم / تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت . . . گوش کن هفت آسمان در شور و حالی دیگرند عرشیان و فرشیان نام محمّد میبرند ولادت حضرت محمد بر شما مبارک محمّد وارث پیغمبران است / که او سلطانِ شهرِ دلبران است به حق فرمود حق لایزالی / محمّد علت خلقِ جهان است . . . میلاد خاتم پیامبران بر شما مبارک دو چشمِ آمنه بر روی احمد / گره خورده دلش بر موی احمد گهی خندان گهی محو تماشا / چو میبیند خمِ ابروی احمد خجسته میلاد پیامبر اکرم مبارک باد جهان را حق به عشقش آفریده / وجودش کلِ هستی را خریده بگویم از مه رویِ محمّد / کسی زیباتر از او را ندیده . . .
» ادمین های گروه:
استاد، درباره تاریخچه مسجد قدمگاه برایمان بفرمائید.
»» آقای ایوب محمودی علمداری:
همانطوری که قبلاً هم عرض کردم، تاریخ مدونی از گذشته این منطقه وجود ندارد، اما این را می دانم قبل از اینکه در آنجا مسجدی وجود داشته باشد، یکی از اجداد من، شخصی به نام «شیخ شریف» در آنجا دامداری می کرده است. ظاهراً شبی در خواب به ایشان الهام می شود که در آنجا مسجدی بنا کند. این موضوع چندین بار اتفاق می افتد تا اینکه او این جریان را با دیگران در میان می گذارد. از او می خواهند تا برای اثبات ادعای خود، نشانه ای بیاورد؛ او نیز یک سنگ سیاه به اندازه استکان و شبیه هجرالاسود و شی دیگری شبیه انگشتر و مهر به آنها نشان می دهد. اینکه این اشیاء چگونه و از چه طریقی به دست ایشان رسیده بود، رازی است که بنده از آن بی اطلاع هستم. سنگ قبلاً در نزد مادرزن ام نگهداری می شد که پس از فوت ایشان، به پسر عمویم در تبریز سپرده شد. حلقه یا همان انگشتر نیز در منزل برادرم نگهداری می شود.
» ادمین های گروه:
استاد، شیخ شریف تقریباً چند نسل قبل از شما زندگی می کرده است؟
»» آقای ایوب محمودی علمداری:
پدربزرگ من «حاج محمود» و پدر ایشان «حاج عبدالله» بودند، پدربزرگ «حاج عبدالله» اسمش «بدل» بود. از «بدل» تا «شیخ شریف» را که 6-7 نسل قبل از من زندگی می کرده اند، حضور ذهن ندارم.
اینگونه بود که زمینه برای ساخت مسجد فراهم شد. از زبان «شیخ شریف» نقل شده است که نیمه های یک شب در آغل بودم که دو نفر پیش من آمده و گفتند که آمده ایم تا گوسفندان «میرزاعلی» را با خودمان ببریم. گفتم که اکنون دیر وقت است. چراغی هم نداریم که گوسفندان او را از دیگر گوسفندان تشخصی بدهیم. بروید و صبح برگردید. گفتند اگر اجازه بدهید ما خودمان می توانیم گوسفندان را تشخیص دهیم! گفتم اگر می توانید این کار غیرممکن را انجام دهید، بفرمائید؛ من هم تا جایی که بتوانم کمکتان می کنم. داخل آغل شدند و تعدادی گوسفند را همراه خود بیرون آوردند. وقتی که دقت کردم با کمال تعجب دیدم دقیقاً همان گوسفندان «میرزاعلی» را آورده اند. بدون هیچ کم و کاستی! این موضوع برایم خیلی عجیب بود که ایشان چگونه توانسته بودند در آن تاریکی شب و بدون چراغ، گوسفندان مورد نظر را بیابند! این از نظر من غیر طبیعی بود. پس از چندی در جای آغل مسجدی بنا شد و نام آن را به این خاطر که امامزاده ای برای تاسیس در آنجا پیش قدم شده بود، «قدمگاه» نهادند. بعدها از طرف اهالی محل تجدید بنا صورت گرفت و زیربنای آن افزایش یافت.
» ادمین های گروه:
استاد، اولین کسانی که به این محل آمده و در آن سکنی گزیدند و شهری به نام «علمدار» را بنا نهادند، چه کسانی بودند؟
ادامه مطلب را بخوانید
آدمینهای گروه ارس محالی در یک اقدام بجا و شایسته جهت ارج نهادن به چهره های ماندگار منطقه ، دیداری داشته اند با آقای ایوب محمودی علمداری یکی از معلمان زحمت کش منطقه و نشست و مصاحبه ای صمیمانه با ایشان انجام داده اند که در گروه انتشار یافته ، اینجانب بخاطر اینکه دسترسی همه افراد به این مطالب ممکن نیست این واقعه زیبا را چون خاطره ای از خاطرات خود حساب کرده و در دفتر خاطرات خودم منتشر میکنم . با آرزوی موفقیتهای بیشتر برای گروه ارس محالی و طول عمر با عزت وعظمت برای آقای محودی علمداری.
گزارش اختصاصی گروه "سرزمین ارس " (ارس محالی ) با آقای ایوب محمودی علمداری
برای آشنایی هر چه بیشتر با منطقه و مردمان آن، بر آن شدیم تا سلسله گزارش هایی را تدارک دیده و در اختیار شما عزیزان قرار دهیم. پس از بحث و گفتگو اولین شخصی که برای این منظور انتخاب کردیم، جناب آقای ایوب محمودی علمداری بودند. با دوستان هملاهنگ شده و قرار گذاشتیم تا به حضور ایشان شرفیاب شده و از محضرشان بهره مند شویم. در تاریخ 26 آذر 1390 در ساعت 21 ، در یک شب سرد پاییزی، ایشان و همسر محترم شان استقبال گرم و صمیمانه ای از ما به عمل آورده و ما را مهمان خانه شان کردند. گزارشی که در ادامه خواهید خواند، نتیجه این دیدار به یادماندنی با این بزرگوار است
گرگر يكي از ملل قديمه قفقاز است، كه بواسطه جرئت و جلادتشان معروف شده و سه هزارسال قبلاز اين صاحب سلطنت و استقلال بوده و با سلاطين آشور و همسايگان ديگر زد و خوردها داشتهاند.
بنابه نگارش استرابون و موسي خورن اين طايفه با آمازونها معاشر بوده، و از سواحل درياي سياه، وحوالي شبه جزيره كريمه كوچ كرده و در طرف جنوب بلوكات باكوبه در دامنه كوه بش بامارق، فيمابين دو رودخانه ارس و كر، جاگرفته و سلطنتي تشكيل دادهاند.
در تاريخ 836 قبل از ميلاد سالمانازاريسم با لشکر فراوان فتح كنان تا كشور گرگر آمده و پس ازتسخير و تصرف، آن جا را پايتخت ايالات خود قرارداده است. در سال 716 قبل از ميلاد سارگن فاتحمشهور بار ديگر به جنگ گرگريان رفته و پس از هفت مرتبه سوقالجيش و جنگهاي متواتر با اوراتورمان وگرفتن 22 قلعه از (اولوزوتو) و پس از حملات و هجوم بسيار به قلاع و استحكامات گرگريان، و قتل وغارت زياد و تخريب مداين به تصرف آن كشور موفق گرديده و آنجا را كاراساركن نام نهاده است. فاتحشرح و تفصيل اين استيلا و فتوحات ديگر خود را در منقوشات حزساباد دور ساريوكين كه يكي ازمؤسسات خود او بوده است به يادگار گذاشته بالجمله اين طايفه به مرور زمان تا حوالي رودخانه ارس پيشرفته و در هر دو سمت يمين و يسار آن رودخانه ساكن گشته قراي و قصباتي براي خودشان ساخته و با اغوانيان و يا شروانيان مخلوط گرديده و بزرگترين قبايل آنان را تشكيل دادهاند. و در اهميت اين قوم همين قدر كافي است كه به امر انوشيروان در نزديكي بيلقان شهري به اسم آنان نهاده شده وهم اکنون هم رودي در آن سامان بنام گرگر جاري و بلوكي در اين جانب ارس بعنوان گرگر هنوز آباد بوده و معروف ميباشند . و برحسب نگارش ياقوت حموي و مسعودي فرمان فرمايان بلاد وسيعي واقعه در مابين ارمنستان و بابالابواب (لان) را گرگرتداج و يا گرگرنداج ميگفتهاند.
بيشتر ساكنان شروان از طوايف گرگر بودهاند لذا در قرن پنجم هنوز سلاطين اران شهر ياران گرگر لقب داده و بدين نام نوشته و ميخواندهاند.
منبع : مقالات محمد علی تربیت